عشق تو ای یار بود لغلغۀ زبان من گناه من خبر دهد از این غم نهان من غم منِ شکسته دل، غم فرج نبود وای بیا عدالت دلم، پر از زر است جهان من گنه نفس گرفته است، از این دم سیاه من بیا به عطر عاشقی، تو هم بگیر جان من شب غمم سحر نشد به صبح جمعۀ ظهور تو صبح عشق هستی و، تو شمس بی کران من و این دل خراب من، شده ز هجر یار پیر بیا سفر نما به جان، تو ای دل جوان من برای عطر نرگست، شها چه ظرف آورم به خشکزار من تویی، تو سرو قد کمان من بگو که صبح جمعه ای، ز جاده ام گذر کنی من از نفس فتاده ام، تویی همه توان من
نظرات شما عزیزان:
